که در وبلاگ واژه نویس آمده :از معمرین کاشمر و از کاسبان متدین کاشمر است. دهان گرمی دارد و گرمابخش محافل مختلف است. اهل بازار وی را به نیک‏نامی و نکته‏سنجی می‏شناسند. علی اکبر در مهر ماه 1312 در شهر کاشمر در خانواده‏ای متدین و زحمتکش به دنیا آمد؛ « فرزند دوم خانواده‏ای نُه نفره هستم. پدرم شیخ محمد امین علما و روحانیت دوران خود بود. ایشان اصالتی مشهدی داشت. فامیل طوسی اشاره به همین مهم دارد. زمانی که سجل‏ باب شد، به پیشنهاد یکی از علمای وقت کاشمر برای ایشان نام خانوادگی، امین طوسی پیشنهاد شد. نقل است که آن خدا بیامرز در بیت و محضر هفت نفر از علمای کاشمر تردد داشت و حسب‏ الامر آنان در مجالسشان فعالیت می‏کرد. 

حتی مسایل مالی برخی از اینان بر عهده وی بود. پدر ایشان آقا شیخ علی اکبر از علمای مشهد بودند که به عنوان خادم در حرم امام رضا (ع) فعالیت می‏کردند. بیش از یک قرن قبل پدربزرگم در پی سلسله حوادثی از مشهد به روستای دوغ‏آباد مه‏ولات مهاجرت می‏کنند مرا به احترام ایشان علی اکبر نامیدند.» گویا در آن روزگار پدر بزرگ علی اکبر ارتباطاتی با شیخ بهلول گنابادی داشته است. در واقعه مسجد گوهرشاد در روزگاه رضاخان پهلوی ایشان از جمله افرادی است که همزمان با شیخ بهلول از دست سربازان فرار کردند. بهلول به افعانستان رفت و ایشان مقیم دوغ‏آباد شدند.

«آن روزها کاشمر، ترشیز نام داشت و به عنوان منطقه‏ای خوش آب و هوا در خراسان آن زمان شهره بود، به همین خاطر افراد زیادی برای زیارت و زندگی و تجارت راهی کاشمر می‏شدند. پدرم در دوران نوجوانی در پی شنیدن وصف کاشمر از دوغ‏آباد به اینجا آمد و از همان ابتداء به مسجد جامع پناه آورد. امام جماعت وقت مسجد مرحوم آیت الله آقا میرزا ابوالحسن مجتهد وقت کاشمر ایشان را تحت حمایت خود قرار داد. پدر در اندک مدتی خادم مسجد شد و به عنوان امین امام جماعت شناخته شد. صداقت وی که خود از بیتی روحانی بود باعث حضورش در محافل روحانیت و جلسات مذهبی شهر شد.

بی‏بی شریعت همسر آقا میرزا ابوالحسن در کوچه پشت بازار قدیم برای اهالی به سبک حکیم‏های قدیمی طبابت می‏کرد. به یاد دارم که اهالی اعتقادی خاص به این بانوی مومنه داشتند. نفسش حق بود و احاطه خوبی به گیاهان داروئی و کارکرد هر جوشانده و مرهم و ضماد داشت. بی‏بی شریعت نیز اعتماد خاصی به پدرم داشت. در اندک مدتی پدر مسئول چای مراسم مهم متدینین و روحانیون شهر شد. نقل می‏کرد که در مراسم بیت امام جمعه کاشمر در سال 1310 حضوری فعال داشتند. مسئول چای بیت آیت‏الله شیخ محمد باقر امامی بودند.

در مجلس روضه‏خوانی بیت آیت‏الله حاج شیخ حبیب‏الله آیت‏اللهی هم همین مسئولیت را بر عهده داشتند. شب‏های دوشنبه در منزل حاجی قوام تولیت وقت باغمزار به این کار مشغول بودند. در ایام محرم در منزل حاجی علیزاده این مهم را بر عهده داشتند. در سرای هزار متری یزدان‏پناه مدیر گاراز یزدان‏پناه نیز همین دغدغه را پیگیر بودند» پدر علی اکبر به عنوان شخصیتی مورد وثوق در میان بزرگان و متدینین و مذهبیون کاشمر شناخته می‏شد.«  پدر در کاشمر تنها بود. بخشی از اقوام پدر در دوغ‏آباد و برخی در مشهد بودند. روزی آقا میرزا ابوالحسن بحث ازدواج پدرم را مطرح کرد.

 ایشان  سکینه خانم صبیه حاج زین‏العابدین نظارت، یکی از ملاکان متدین و معتبر و معتمد اهالی را برای ازدواج با پدر پیشنهاد کردند. حاصل این ازدواج چهار پسر و سه دختر بود. پدر بعد از ازدواج در کنار خدمت در مسجد و بیوت بزرگان به اجاره‏داری باغات و خرید و فروش روی آورد. آن زمان پدر باغ حاج زمان یکی از باغات معروف شهر در خیابان فیض‏آباد را اجاره کرده بود و به امور آن رسیدگی می‏کرد و آبادش کرده بود. به یاد دارم با پای پیاده از مشهد تعدادی ماهی برای استخر باغ آورد. این ماهی‏ها تکثیر شدند و ماهی بسیاری از استخرهای باغات اطراف را تامین کردند.

منزل پدر در نزدیک حوزه علمیه حاج شیخ بود. پدر در پی تولد فرزندانش با مشورت علمای شهر بر آن شد که شغلی ثابت و نزدیک به خانواده‏اش پیشه کند به همین خاطر در بازار مغازه شکستنی فروشی و خواروبارفروشی برپا کرد.» علی اکبر در پنج سالگی به مکتبخانه خانم توکلی می‏رود و بعد یکسال قرآن‏خوان می‏شود. همین مسئله باعث می‏شود در شش سالگی بتواند در دبستان رفعت نام‏نویسی کند. در دوران تحصیل جزو دانش ‏آموزان خوش سروزبان مدرسه بود. روحیه فعال و سرزندگی وی زبانزد همه بود.

در کلاس ششم او سیزده نفر از همکلاسی‏هایش تجدید می‏شوند طبق قوانین وقت تجدیدی‏ها مردود محسوب می‏شدند. در این زمان پدر یکی از همکلاسی‏های علی اکبر که از جمله متنفذین کاشمر و از مرتبطین با خانواده صاحب نفوذ اقبال بود با دفتر منوچهر اقبال تماس گرفته و ماوقع را بیان می‏کند. همان هفته بخشنامه‏ای به مدارس ابلاغ می‏شود که از تجدیدی‏های ششم ابتدایی دوباره امتحان گرفته شود. این حسرت برای علی اکبر باقی است که چرا متنفذین کاشمر در سطح شهرستان و استان و کشور کاری کارستان برای کاشمر نکردند.

علی اکبر سال اول دبیرستان آن زمان را شروع می‏کند که یک روز از پشت‏بام شیروانی بازار سقوط می‏کند. در سال 1324 به خاطر همین واقعه از یک سو و نیاز پدر به کمک در مغازه از سوی دیگر باعث ترک تحصیل وی می‏شود. «همکار و شاگرد پدر شدم. یکسال از حضورم در مغازه نگذشته بود مامور خرید برای پدر شدم. در سیزده سالگی راهی بازار مشهد شدم. در آن زمان با سیصد تومان پول در بازار مشهد سفارش کالا می‏دادم. حتی برای خرید به تهران می‏رفتم. پدر در سال 1347 فوت کرد. وظیفه خودم می‏دانستم خواهران و برادرانم را سروسامان بدهم که به لطفه خدا این مسئله محقق شد. مادرم سال 1352 به رحمت ایزدی پیوست»

پدر علی اکبر در دوران پهلوی اول با چهل نفر از پیشه‏وران و خواروبارفروشان متدین بازار قدیم کاشمر که سرپوشیده بود، جلسه روضه‏خوانی و ذکر مصیبت حضرت اباعبدالله(ع) و خاندان معززش را روزهای صبح جمعه را بنیان گذاشته بودند.« در دورانی که روضه‏ خوانی قدغن بود هم این دوره برگزار می‏شد. آن زمان کودک بودم و به یاد دارم یک روز جمعه صبح زود جلسه روضه قرار بود در منزل کربلای علی عطار در کوچه کنار شهربانی وقت برگزار شود. افسر کشیک شهربانی متوجه تردد جمعیت زیادی به این کوچه می‏شود.

وی قضیه را به رئیس شهربانی گزارش می‏دهد. رئیس هم دو پاسبان را مامور پیگیری ماجرا می‏کنند. آن زمان برخی از ماموران مردمداری خوبی داشتند و درد دین داشتند. آنها به رئیس گزارش می‏دهند که این جمعیت به منزل  فلانی رفتند. رئیس شهربانی از آنها می‏خواهد دقیقتر بررسی کنند ببینند مراسم روضه‏خوانی اگر هست که عواملش دستگیر شوند. دو پاسبان بازگشته و در می‏زنند. به صاحبخانه خبر می‏رسد که چه نشستی ماموران درب منزلند. یکی از مهمانان از صاحبخانه می‏خواهد داخل حیاط روبروی در ورودی روی زمین دراز بکشد.

 روی بدن وی هم قطیفه‏ای سفید می‏کشد و از اهل روضه هم می‏خواهد گرداگرد وی زاری و گریه کنند. پاسبانان دعوت به داخل می‏شوند و صحنه را می‏بینند و ابراز همدردی می‏کنند و به رئیسشان گزارش می‏دهند که فردی در این منزل مرحوم شده و خلایق برای تدفین وی آمده‏اند و خلاصه قضیه را ماستمالی کردند. برخی از پاسبان‏ها هم بسیار سفاک و بدجنس بودند. از همان دوران طفولیت در روزگار کشف حجاب به یاد دارم در مسیر پشت شیر امیر نظام پاسبانی در رد بانویی محجبه بود و با بیرحمی چادر از سر آن بانوی عفیفه کشید و با خباثت چادر را ریز ریز کرد.

 زن بیچاره گریان و بر سرزنان به داخل خانه‏ای پناه برد. اهالی محل و رهگذران با نفرت پاسبان را می‏نگریستند و در درون می‏گریستند. حتی در دوران پهلوی دوم هم بودند پاسبانانی که با مردم انقلابی همراهی می‏کردند. یادم هستند در همان ماه‏های منتهی به پیروزی انقلاب، علیرضا خدامی پسر خواهرم را به جرم پخش کردن اعلامیه‏های مربوط به حضرت امام دستگیر کرده بودند. سن وی را که پرسیده بودند گفته بود شانزده‏ساله‏ام. پاسبانی به او یاد داده بود که بگو دوازده سیزده ساله هستم تا به جای زندان ترا به کانون اصلاح و تربیت نوجوانان بفرستند و سریع رها شوی!

در روزگار کشف حجاب رئیس شهربانی کاشمر به پیشه‏وران دستور داده بود همه با همسرانشان در محل کارشان حاضر شوند. مرحوم پدرم نیز مادر محجبه‏ ام را و مرا با خود به مغازه برد و در پشت پرده‏ای در آنسوی مغازه روی صندلی نهاد. سایر پیشه‏وران هم همسرانشان را آورده بودند. برخی کشف حجاب کرده بودند و بسیاری هم بهانه‏ های برای عدم انجام دستور شهربانی آماده کرده بودند. غرض آنکه رئیس شهربانی همه دکان‏ها و مغازه‏ها را بررسی کرد و صلاح در این دید که دلخوش به همان چند بی‏حجاب باشد»

علی اکبر به یاد دارد که در روزگار جنگ جهانی دوم انگلیسی‏ها گندم  اهالی منطقه را در گناباد خریدند و سوزاندند. او از حال و هوای انتخابات روزگار پهلوی هم خاطرات جالبی دارد؛ « در ابتدای دهه سی رقابت انتخاباتی  دوره هفدهم مجلس شورای ملی میان مهدی شوکتی و عبدالوهاب اقبال بود. فرماندار به مشهد خبر داده بود که بیم شلوغی در این دوره می‏رود. برای تامین امنیت انتخابات سروان صالحی نامی از مشهد با نیرو به کاشمر اعزام شد. کاشمر آن زمان تنها یک حوزه رای‏گیری آن هم در حوزه علمیه حاج سلطان داشت. اقبالی‏ها تلاش داشتند اوضاع را به نفع خود عوض کنند.

 اقبال در دور قبلی نماینده منطقه بود. در چند جا بیم درگیری می‏رفت که نیروهای سروان صالحی اوضاع را کنترل کردند. بعد از انتخابات اقبال که شکست خورده بود ولی به لطف برادرش دکتر منوچهر اقبال صاحب‏نفوذ بود، به وفادارانش در جاهای مختلف پست و مقام داد. به یاد دارم یکی از نیروهای وی که سواد چندانی نداشت و قصد آشوب در برخورد با یاران شوکتی را داشت و توسط سروان صالحی هم دستگیر شده بود به ریاست اداره دارایی یکی از شهرستان‏های اطراف رسید».

علی اکبر با بیان گویایی که دارد می‏تواند به راحتی بازار سرپوشیده کاشمر را تشریح کند؛« آن زمان کاشمر در اصل سه خیابان کوچک بیشتر نداشت. میدان مرکزی راهی به سمت فیض‏آباد داشت و مسیری  از آن به سوی شهر نو می‏رفت. خیابان امام فعلی هم از کنار کارخانه برق تا نزدیک چهارراه بهبودی فعلی ادامه داشت و بعدش مزارع و باغات بودند و باغمزار. البته در روبروی باغمزار مدرسه قوام در حال احداث بود. خیابان قائم(عج) فعلی آن روزگار محله نو خوانده می‏شد. بازار در این مسیر قرار داشت.

بلدیه یا همین شهرداری می‏خواست تردد اهالی محله نو به داخل شهر را تسهیل کند. به همین خاطر سقف بازار سرپوشیده در نیمه اول دهه سی برداشته شد. بازار تبدیل به کوچه‏ای شده بود که در بعض جاها باید از پله برای تردد در طول آن بهره می‏بردی. انتهای بازار نه رسیده به سه راه خاکی فعلی است. آن زمان گرمابه کربلای غلام آخر بازار بود. بازار دارای انواع حجره‏ها بود. کسبه مختلفی در این بازار مشغول کسب و کار بود. در بعضی جاها چند مغازه مربوط به یک صنف یک راسته را تشکیل می‏دادند. عطارها راسته خاص خود را داشتند.

 بخشی به شکستنی‏فروش‏ها و بنکداران و خواروبارفروشان اختصاص داشت. انتهای بازار هم بخش مربوط به مسگرها بود. قصاب اصلی کاشمر آن روزگار کربلای میرزا سلطان قصاب بود که شکسته‏بند خوشنام شهر هم محسوب می‏شد. یه بنده خدایی هم به اسم محرم‏شاه در گوشه‏ای از بازار سرکتاب باز می‏کرد و با رمل و اسطرلاب و زیج بخت و اقبال اهالی را بیان می‏کرد. برخی به وی اعتقاد داشتند و پای بساطش می‏نشستند. بازار سه بار تخریب شد. بار اول همین نوبتی بود که شهرداری وقت می‏خواست محله نو راهی مستقیم به میدانگاه اصلی شهر داشته باشد.

 اینکار شد ولی بعد چند سال درشکه‏ها و اندک ماشین‏های آن روز کاشمر توان استفاده از این کوچه پر پله را نداشتند. دوباره عمله‏ها و کارگرها به تعریض بازار پرداختند. بین بخش‏های بازار فاصله ایجاد شد. بعد چند سال یعنی اواخر دهه چهل بحث پیاده‏روها مطرح شد و بازار همینی شد که الان می‏بینید از آن بازار سرپوشیده که از میدانگاه اصلی شهر تا نزدیک سه راه خاکی امتداد داشت و دارای کوچه و گذر بود فقط نامی برای کوچه بازارچه مانده و بازارچه‏ای در جوار ورودی کوچه راه قوژد».

علی اکبر وجود واقفان نیک‏اندیشی همچون مرحومان؛ سلطان العلماء و امین التجار را از افتخار کاشمر دانست و استدعا داشت این بزرگان به نسل فعلی معرفی شوند. وی عمران و آبادانی کاشمر را در گذر زمان مدیون همین واقفان می‏داند.

حاج علی اکبر امین طوسی با احترام از همسرش یاد می‏کند. مشخص است که با عشق ازدواج کرده است. حاصل ازدواج او دو پسر و دو دختر است. یکی از پسران دکترای هوش مصنوعی دارد و دیگری جانشین  حاج علی اکبر در مغازه بعد از بازنشستگی وی هست. از دامادهایش به نیکی یاد می‏کند.